سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی

زل زده ام به چشمانش و مات و مبهوت او را نگاه میکنم. انگار تا حالا او را ندیده ام.صورت گرد و سبزه اش زیباییش را دو چندان کرده است.در دل به او حسودی میکنم که چقدر او زیبا و جذاب است.

سنگینی نگاه من باعث در هم کشیده شدن ابروانش می شود.و این به این معنی است که دیگر نباید به کسی زل بزنم آن هم بدون پلک زدن.دوست دارم اول او باب صحبت کردن را باز کند. زهی به خیال باطل نخیر انگار نمی خواهد لب از لب بگشاید برای نفس کشیدن چه برسد به صحبت زدن.

در ذهنم سوال های متعددی وجود دارد که میخواهم از او بپرسم. ولی او اصلا به من تو جهی ندارد . او فقط کار خودش را میکندچقدر دلم میخواست که با من حرف بزند ای بابا حوصله ام سر رفت.

به یاد می آورم اولین باری که او را دیدم. چه روز قشنگی بود. به امام زاده رفته بودم.او هم آنجا مشغول رازو نیاز بود.آن روز وقتی فهمید میخواهم با او حرف بزنم با روی گشاده پذیرفت.ولی چرا الان نمی خواهد با من حرف بزند؟

به اطرافم نگاه میکنم.او آرام لباسم را برتنم میکند. دستی برسرم می کشد. اشک هایش را از من پنهان کرد. ولی من فهمیدم که او دلش برایم سوخت.

صدای ذجه و گریه ها با گوش هایم اجین شده است. شاید تا دیروز حتی ازصدای گریه ی یک نوزاد بیزار بودم . ولی حالا این صداها برای من دلگرمی است که به من گوشزد میکند همیشه در یاد آنها خواهم ماند.

کاش برای خوش بو شدن به جای استفاده از عطرو ادکلن های مختلف یه ذره هم از کافور استفاده میکردم.چه بوی خوبی دارد.

خب دیگر زمان رفتن به گور رسیده است.مرا بر دوشهایشان گذاشتند. و آرام آرام به سوی منزلگه جسدم میبرند مرا در قبر گذاشته اند.

دلم میسوزد .خدایا من بنده ی خوبی برای تو نبوده ام . کنون با چه رویی به پیش تو بیایم. کاش فرصتی دیگری برای جبران کردن به من میدادی.اشک گونه هایم را نوازش میدهد . دلم میخواهد فریاد بزنم. دلم میخواهد بهترین هایی که دارم از آنها جدا میشوم به آغوش بکشم و برای آخرین بار تک تک شان را ببوسم.

چند ساعت بعد.چشمانم را گشودم . وای خدایا من نمردم . همه اش یه خواب بود. یه نفس راحت کشیدم .ولی تمام صورتم خیس از اشک هایی بود که در خواب ریخته بودم. به فکر فرو رفته هنوز می شود بنده ی خوب بود. می شود جبران کرد. از جایم بلند شدم و به سوی حوض وسط حیاط رفتم . شستن صورت آن هم عاشقانه قلب را جلا می دهد و زمزمه ترانه های عبودیت انسان را رستگار می کند.

 

                                                            فرصتی دوباره

 

 


ارسال شده در توسط زاغ عاشق